دستکم سه کاربرد برای کلمه
«کیفیت» (quality)
وجود دارد:
بنا به تعریف Deming (دانشمند مدیریت کیفیت)، اگر شما بتوانید به طرزی قابل اعتماد و بدون ظاهرسازی، کاری
را که قولش را دادهاید، به طور دقیق تحویل دهید، این یعنی کیفیت. (Meeting spec)
کیفیت یعنی درب ماشین، صرفنظر
از قیمت ماشین، جیرجیر نکند. یک وبسایت هنگ نکند. خشکشویی در همان روزی که قولش را
داده، لباستان را تمیز و آماده تحویل دهد.
وقتی حرفهایهای «شش سیگما
»
از کیفیت حرف میزنند، منظورشان همین است: Meeting spec
کیفیت بنا به تعریف Ralph Lauren
(موسس برند پوشاک پولو) یا Tiffany
(برند جواهر)، مساوی است با لوکس بودن.
یعنی کسی نتواند محصولاش
را در درخشش الماس یا خوابدار بودن چرم یا سریع بودن جِت، به گرد پای محصول شما برساند.
این نه تنها به معنی آن است که «هر چقدر پول بدهی، آش میخوری» بلکه به این معناست
که پول خیلی زیادی هم باید بپردازی.
و بالاخره، تعریف سوم کیفیت،
درباره تلاش راستین است. بهترین خودت را عرضه کنی. عرق بریزی و حتی آسیب ببینی.
چه چیز در فلان شوی تلویزیونی
یا بهمان نرمافزار وجود دارد که عاشقش هستید؟ هنگام خریدن ماشین یا انتخاب مدرسه برای
کودکتان چه حساب و کتابی برای خودتان انجام میدهید؟
یک فیلم ۱۰۰ میلیون دلاری ممکن است جلوههای ویژه تماشاییتر یا
تدوین دقیقتری داشته باشد، ولی کیفیت یک فیلم مستقل (indie film) را نتوانید در آن
بیابید.
وقتی کارتان را انجام میدهید،
وقتی محصولی خلق میکنید، هیچ سوالی مهمتر از این برای جوابدادن وجود ندارد: «من
در اینجا به دنبال رسیدن به کدام نوع کیفیت هستم؟»
نظرات
ارسال یک نظر