«من این کار بیمعنا/ آسیبزا/ پیشپا افتاده را انجام میدهم چون مشتری این را میخواهد.»
جلوههای مختلفی برای جمله
فوق وجود دارد.
- یک جراح پلاستیک، کارهای وحشتناکی روی صورت
افراد انجام میدهد، چون آنها از او میخواهند.
- فروشندهای که به نوجوانان سیگار میفروشد،
چون خودشان میخواهند.
- معلمی که برنامه تحصیلی را به خاطر تجربهی
ملالآور کلاس درس، زیر سوال میبرد، چون حکومت این گونه خواسته است...
این رویکرد، تلهای است مثل
همه تلههای دیگری که با حقایق زیادی مخلوط شدهاند.
در واقع، مشتری ممکن است درست
راهنمایی نشده است یا خودخواه یا تنبل است. رئیس هم ممکن است اهمیت زیادی به این چیزها
نمیدهد.
خیلی خب، این چیزها پیش میآیند.
ولی درست در این نقطه است
که برتری خود را نشان میدهیم یا شکست میخوریم. اگر فقط با مشتریان و رئیسهای روشنفکر
سر و کار داشتیم که دیگر کار مهمی برای انجامدادن وجود نداشت.
بعنوان حرفهایهای این کار،
وظیفهی ما، آموزش مشتریان برای محافظت از آنها در برابر انجام کارهای احمقانه، کوتاه
مدت یا خودخواهانه است. به عنوان مهره حیاتی (Linchpin) این ما هستیم که رئیسمان را انتخاب میکنیم و اگر
نمیتوانیم ایشان را قانع کنیم که بهتر از قبل شوند، تعهد ما یا فرصتی که داریم آنست
که برویم و کار دیگری انجام دهیم.
این جملهی پیروزی است: ما
با اینکه مشتریان نکبتبار یا رئیس ناجوری داریم، ولی باز هم میتوانیم کار فوقالعادهای
انجام دهیم.
۲ راز برای انجام کار فوقالعاده
وجود دارد:
یک: مشتری را متقاعد کنید
که به شما اجازه دهد، کار فوقالعادهای انجام دهید.
دو: مشتریان بهتری را به دست
آورید.
این دو راز، هر روز با هم
میرقصند.
شما به محض اینکه عملکردتان
شبیه کسی باشد که سزاوار مشتریان بهتر است، مشتریان بهتری به دست خواهید آورد.
نظرات
ارسال یک نظر