روزی داشتم با یکی از دوستان
دانشگاهیام حرف میزدم. او از کلاسهای نکبتباری که در آنها تدریس میکرد، شکایت
داشت. کلاسهایی که این روزها، به خاطر برگزاری آنلاین، بدتر هم شدهاند. از او پرسیدم
که چرا به این کار ادامه میدهد؟ نگاهِ عاقل اندر سفیهی به من کرد!
او به تدریس ادامه میدهد
تا یاد بدهد، نه اینکه یاد بگیرد.
یکی از همکارانم که اخیراً
از یک دانشگاهِ مشهور، فارغالتحصیل شده است، به من دربارهی نظام کلیککنندهها چیزهایی
تعریف میکرد. میگفت این سیستم، باعث اطمینان از حضور دانشجویان در سرِ کلاسها و
نخوابیدنشان در حین برگزاری کلاس میشود.
این تغییرات، اساسی نیستند.
من به مدت نیمسالِ تحصیلی،
در Stern business school واقع در دانشگاه نیویورک، مشغول به تدریس شدم. این مدرسهی کسبوکار بطور
منظم در رتبهبندیها جزو ۲۰ مدرسه برتر در زمینه کسبوکار میشد. ولی
در هر کلاسی، دانشجویان، کمکاری زیادی میکردند و از درگیرشدن با مطالب کلاس طفره
میرفتند. تنها مهارت آنها، کمکردنِ بیامانِ بارِ مسئولیتشان بود!
در نقطه مقابل، Mercy College قرار داشت که یک دانشگاه محلی بود و اغلب
دانشجویانش، شغلهای روزمزد یا کسبوکارهای کوچک داشتند. آنها در تکتک جلسات کلاس،
هربار چیزهای بیشتری از من میخواستند. آگاهیبخشی بیشتر، یادگیری بیشتر و بله، تکالیف
بیشتری از من میخواستند. آنها مرا تا دیروقت بعد از اتمام کلاس، نگه میداشتند. تفاوت
حیرتآوری بود. آنها واقعاً برای یادگرفتن آمده بودند.
البته هیچ کدام از این مثالها
با توجه به مسیری که آمدیم، غافلگیرکننده نیست.
به کشمکش میان کارگر و کارفرما
دقت کنید. کارفرما میخواهد از کارگران بیشتر کار بکشد ولی پول به اندازه کافی و راضیکننده
به آنها نپردازد. چون بهرهوری وقتی افزایش مییابد که خروجیِ بیشتر، در ازای صرف پول
کمتر رخ دهد. در واکنش به این قضیه، کارگران هم حالت دفاعی به خود میگیرند و سعی میکنند
کمتر کار کنند. چون در غیر این صورت، کارفرما به سادگی بعد از اینکه حسابی از آنها
کار کشید، آنها را بیرون میاندازد.
سیستم آموزشی بر اساس همین
مدل ساخته شده بود. سیستمی با ابزار اندازهگیری و انجام آزمونهای منظم و شامل ترفیع،
تنزل و خطر شکست. و در پایان، جایزه عبارت است از مدرکی که به کارفرما ثابت میکند
تو، کاندید مناسبی برای کارگرشدن هستی.
این را مقایسه کنید با لذت
خلاقیت، با لذت سحرآمیزکردنِ یک چیز، با هنر.
هنرمند به ندرت میگوید من
میخواهم کمتر کار کنم. برعکس، او مشتاق فعالیت و همکاری بیشتر است. چون هدف از کار،
انجام فعالیتهای خلاقانهی زیاد است.
شما میتوانید همین حالا دربارهی
هر چیزی یادبگیرید. ۳۰ سال پیش، این جملهی احمقانهای به حساب
میآمد. درست یک نسل بعد، ما به جایی رسیدیم که هر کسی با یادگرفتنِ هر چیزی که دلش
میخواهد، فقط یک کلیک فاصله دارد. ولی قسمت سخت کار، دسترسی به منابع یادگیری نیست.
بلکه یافتنِ گروه و سیستمی است که برای عمل به آموختههایتان به شما یاری برسانند.
چون یادگیری از عمل به دست میآید.
ما چنان راحت درباره یادگیری
حرف میزنیم انگار یک کار طبیعی مثل خریدکردن، تماشاکردن یا انجام یک ماموریت است.
ولی یادگیری اینها نیست.
یادگیری یعنی متعهدشدن. چیزی
که ما با دلیلتراشی مداوم و عذرخواهی، از آن گریزانیم.
یادگیری نیازمند تلاش است.
تلاش در جهانی سیال، نامطمئن و زیر ضربات اخبار بد. ولی دقیقاً در همین زمانهاست که
یادگیری اهمیتش بیشتر از هر زمان دیگری میشود.
متعهدشدن کار سختی است چون
برخلاف آموزش (education)، یادگیری (learning) نیازمند
تغییر است. یادگیری درست قبل از اینکه ما را بر اوضاع مسلط کند، ما را بیکفایت و نامناسب
جلوه میدهد. یادگیری چشمان ما را باز میکند و روشِ دیدنمان را تغییر میدهد. یادگیری،
سبک همکاری و اقدام ما را عوض میکند.
شما امروز چه چیزی یاد گرفتید؟
سوال خوبی است. مخصوصاً همین حالا ( دوران کرونا. م) که زمان بیشتری در اختیارمان است
و آرامش ذهنی کمتری نسبت به اوقات معمول داریم.
دعوت افراد به تماشای فیلمهای
خندهدار یوتیوب، سریالهای نتفلیکس یا دیدن یک فیلم، آسانتر از تشویق آنها به این
است که دست به «اقدام» بزنند و کاری کنند. ولی همین اقدام که ما را به بهترینِ خودمان رهنمون میشود و همین
اقدام است که آیندهمان را میسازد.
معلوم است که در این حوالی،
یادگیری آن قدرها هم که باید، خواستنیتر از سایر گزینهها نیست. فرهنگ ما و سیستمهای
ما، ما را به سمت یادگیری هُل نمیدهند. به جای این، آنها ما را به سمت تاییدکردن،
موافقت و مصرف هدایت میکنند.
خبر خوب این است که هرکدام
از ما، بدون نیاز به اجازهگرفتن از کسی، میتوانیم این وضعیت را تغییر دهیم.
نظرات
ارسال یک نظر