وقتی اتفاقی میافتد، چه چیزی
دربارهی آن به خودمان میگوییم؟
و چرا دست به انتخاب کارهایی
میزنیم که انجامشان دهیم؟
روایت یک داستان، چگونه نحوهی
تعامل ما با فردا را تغییر میدهد؟
خیلی چیزها جرقهی یک تغییر
میشوند. برخی محلیاند و برخی جهانی. ولی وقتی یک تغییر رخ میدهد، امواج تغییر به
شکل یک داستان پخش میشود.
این همان داستانی است که ذهن
ما را تغییر میدهد تا دست به کار شویم و این تغییر را به دیگران هم بازگو کنیم.
ما نمیدانیم این کتاب یا
آن پروژه، چطور چیزی است، تا وقتیکه تجربهاش کنیم ولی اگر همین الان مجبوریم که دربارهاش
تصمیم بگیریم، یک داستان درباره آنها برای خودمان تعریف میکنیم. ما مجبوریم دربارهی
معاشرت با غریبهها، قبل از شناختن آنها تصمیم بگیریم و این کار را با تعریف یک داستان
برای خودمان انجام میدهیم.
این به خود ما بستگی دارد
که داستانهای بهتری بیابیم، توسعه دهیم یا حتی بسازیم. ما یک مصرفکنندهی منفعل نیستیم
که بسان قاصدک، در باد پرپر شویم. بلکه ما دربارهی هر آنچه اطرافیانمان به آن باور
دارند و اقدام میکنند، فعالانه واکنش نشان میدهیم.
ما به داستانهای بهتری نیاز
داریم.
چون یک داستان، باعث رشد عملکرد
ما میشود، سازمانمان را توسعه میدهد و به اطرافیانمان نیز یاری میرساند.
️
نظرات
ارسال یک نظر