راهی نیست که مطمئن شویم چه حسی دارد... احساسات
دیگران... افرادی که در زندگی ما حضور دارند یا بیرون از آن هستند. احساسات مردمی که
شبیه ما هستند یا نیستند. تلاش برای درک احساس دیگران، برای هرکس، نتایج مختلفی به
بار خواهد آورد و تجارب متفاوتی رقم خواهد زد. عدهای با داشتن یک امتیاز بزرگ، شروع
کردهاند و برخی با یک نقصان، که احتمالاً سزاوارش نبودند.
البته که منظورم از «من»، در واقع ماست. فرقی
نمیکند کدام ما. در هر حال نمیتوانیم بدانیم دیگری چه حسی را تجربه میکند.
شاید نتوانیم تصور کنیم که قربانیِ یک بیاعتمادیِ
سیستمیکبودن چه حسی دارد. یا نگرانی بابتِ آوردن نان بر سر سفرهی آن خانواده، یعنی
چه. یا جنگیدن با یک بیماری مزمن یا ناعادلانه متهمشدن برای یک جنایت، چه حسی به آدم
میدهد.
میتوانیم سعی خودمان را بکنیم. میتوانیم
فرض کنیم که چنین اتفاقی، با اندکی تفاوت، برای خودمان رخ داده است. ما قادر به درک
این نکته هستیم که فجایع غمانگیز، بطور غیریکنواختی پخششدهاند و گویی در یک دور
ثابت افتادهاند، ولی قرار نیست اوضاع به همین منوال باقی بماند.
اگر نمیتوانیم تصورش کنیم، دلیل نمیشود که
نتوانیم به آن اهمیت دهیم. ما میتوانیم از بزرگنماییِ تفاوتهایمان اجتناب کنیم و
بجای آن، بر روی حداکثرکردنِ امکانها، عدالت و ارتباطات متمرکز شویم. تا نتیجه بگیریم.
استفاده از مزایایی چون دیدن، صحبت کردن و
خلق تغییراتِ بلندمدت، وظیفهی دشواری بر گردن ماست. یعنی اگر میتوانیم کاری کنیم
که عدالت بیشتر شود، معنیاش آن است که ما باید دست به کار شویم.
کاش در انجام این کار بهتر از این بودم و کاش
کارِ آسانتری بود.
ما با دیدن، با صحبتکردن و با کار و تلاش،
اوضاع را بهتر خواهیم کرد. حتی اگر کارِ راحتی نباشد، که نیست.
نظرات
ارسال یک نظر